خاطره ها

خاطره ها

این جانب پدرخونده بزرگ (پسر علم حقوق) به هر شخصی که بصورت محسوس و نامحسوس وبلاگمو میخونه صد آفرین و خوش آمد میگم!!

آخرین نظرات

۲۴ مطلب در آبان ۱۳۹۴ ثبت شده است

وقتی انرژی ام زیاده میتونم پست بزارم در حد شاخ شمشاد! 

نمیدونم چرا ولی همه موضوعی تو این پست موجوده! 

امروز یکی دیگه از روزای خوبم بود.اینقد پست های تیکه پاره و نیمه کاره و کج و کول و چک و چول دارم که تایید نشدن که نگو...! همشونو موقع عصبانیت مینویسم اما نمیتونم تایید کنم.

امروز عکس گرفتم با دوستان زیــــــــــــاد. از سلفی بگیر تا تا غیر سلفی! از نامتعادل تا متعادل!  

سر کلاس جامعه شناسی حرف از این موضوع توهین به ترک ها شد! از شناختی که من از ترک ها دارم خیلی هم آدمای باسواد و خوبی هستن! من خودم اصن این کرد و لر و ترک و فارس رو قبول ندارم!  همه ایرانی هستیم ولی به نظرم کار عموهای فیتیله ای اصن عمدی نبود و قصد توهین نداشتن.

و البته استاد گف ترمای بعد صحبت کردیم که ببریمتون زندون بروجرد بازدید و اینا. به نظر من کار عملی خیلی موثره...

یعنی این چند وقت از هر لهجه ای قسمتی شو یاد گرفتم. از اصفهونی و ترکی و لکی و شیرازی تا لری یاسوج و کردی کرمانشاهان! اصن لهجه خودم تحریف شده 😂 ولی زبون ترکی خیلی قشنگتره و البته سخت تره.کلاً فرق میکنه والا !

اینم غذای دیشب و ناهار امروز! عاشق سیب‌زمینی سرخ کرده ام و به هیشکی هم نمیدم تازه اونم اگه با سس باشه :))

+ یه دندون دیگه از داداشی ام به عدم رفت!  دهنش خالی شده دیگه :))) 

 راسی غذای بعدی به نظرتون چی درست کنم؟ 

+ این پسرایی که اوّل صبی و اوّل ظهری و اول شبی هزار جور خزعبلی میزنن به مو  رو هم دوست ندارم! از سو استفاده از دیگران هم به شدت متنفرم. حالا خیلی از مسائل رو نمیشه گفت...

+ چند روزی به دلایلی نیستم. درسام زیاد شده و یه مسئله برام پیش اومده دعا کنید برام! 

۸ نظر ۲۵ آبان ۹۴ ، ۱۱:۱۴
god father

۲۱ آبان ۹۴ ، ۲۱:۰۳
god father
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۹:۵۸
god father

بعد تلاشی جان فرسا و کوششی بس فراوان موفق به طبخ ماکارونی شدم!

خیلی دنگُ فَنگش از برنج درست کردن بیشتره والا. 

دوازده بار به مامانم زنگ زدم و به راهنماییش درستش کردم! البته آشپز خونه رو هم داغون کردم و نزدیک بود سیب‌زمینی ها رو آتیش بدم:))

ولی تعریف نباشه خیلی خوشمزه شد 😂 حالا یکمم از ماکارونی مامانم خوشمزه تر به نظر خودم😊 ولی برنج هام فعلاً به پای مامانی نمیرسه!

پیاز رو هم دادم دوستم خرد کنه 😇 😂 ! وااااای مردم اینقد شستم و سابیدم!

ولی یه چیزی معلوم شد ؛ این که اگه تو آینده یه شوهر پولدار نشم یه شوهر خوب هستم!دی!

۱۲ نظر ۲۱ آبان ۹۴ ، ۱۵:۰۳
god father

۲۰ آبان ۹۴ ، ۰۰:۵۰
god father

میدونید کجای این عکس با حاله؟ 

اونجاش که تختت بهترین تخت خوابگاه باشه و درساتو خونده باشی و لم بزنی به این بالش بیچاره که الان لم زدم بهش و این سیب زمینی ها رو تنهایی با حرص بلومبونی و پنجره رو باز کنی و یه نسیم خنک بیاد تو اتاق! 

خدا نکنه بخوام وزن اضافه کنم! حســــــــــــــابی میتونم بخورم. وحشتــــــــــاک میخورم!

حتی رون مرغ رو که عمراً نمیخورم هم میخورم 😨 آخه من باید این 8 کیلو رو که واسه کنکور کم کردم اضافه کنم یا نه؟ آخه این لپای داغون شده رو باید برگردونم سر جاش یا نه؟

تا ماه دیگه حتماً دوباره شدم 74 کیلو! 

امروز 2 بار گیر دادن به آهنگای اندی من! 

میگن چته گیر دادی به اندی و اون یکی (سیاوش)؟  میگم همینا خوبه! اصن اینا متعلق به جوانانه! 

۳ نظر ۱۹ آبان ۹۴ ، ۲۳:۳۰
god father

حالا حدس بزنید چه غوغایی؟ 

دارم برنج درست میکنم و میخوام کشمش هم بریزم داخلش:)) کشمش خیلی دوست دارم خو! همین الان نون هم گرفتم و قاقالی لی! 

حالا خودم میدونم که یه آشپز خوب میشم آخر ترم 😊 آقای حقوق دان میشه آشپز باشی !!

غذای بعدی که باید یاد بگیرم ماکارونیه 😂 

خیلی برا یه پسر لذت بخشه که دست پخت خودشو بخوره والاااا ولی ظرف شستن برام مث کشتی گرفتن سخته! حاضرم تموم ماده های قانون مدنی رو یاد بگیرم اما ظرف نشورم. آی هر چی این قابلمه صاب مرده رو سیم میزنی پاک نمیشه! (قابلمه پسرا معمولاً تا پنج بار ممکنه داغ شه برا یه غذا و برا همین ته قابلمه میسوزه و باید سیم و مایع و آب داغ و زور در کار باشند تا قابلمه به حالت اولش برگرده) 

البته این غذا درست کردن و ظرف شستن بعداً هم به کار میاد! تازه جاروبرقی هم ممکنه بهش اضافه بشه 😇

مامانم نیست بزنه پس گردنم بگه هی پدرخونده پدرخونده میکنی یادته این همه برات غذا پختم و یه ریز میلومبوندی؟ یه ماکارونی یاد میگرفتی! والاااا...

+ یه کمی دیگه غذا آماده میشه ببینم چه دسته گلی به آب دادم .

+ دیشب برف اومده رو کوه.خیلی قشنگ شده. البته قشنگی اش اینجاس که وقتی من از خواب بیدار میشم و پنجره رو باز میکنم و چند دقیقه همین منظره رو میبینم! 

آخرش اینطوری شد! خوبه والا! اصن خیلی ها که باید غذا بلد باشن بلد نیستن!

۵ نظر ۱۹ آبان ۹۴ ، ۱۹:۵۸
god father

۵ نظر ۱۹ آبان ۹۴ ، ۰۰:۵۹
god father

این پست مخصوص کنکوری های عزیزه! بخونید و تلاش کنید که زمان مث برق و باد میره! اصنم بی انرژی نباشید والا چون موقعی که تموم شد میفهمید که ای کاش بیشتر میخوندم! 

یه چیز دیگه یا به اندازه تلاشت بخواه، یا به اندازه خواسته ات تلاش کن! 

اینم یه جک کنکوری! مثن میخوام روحیه بدم 😂 

فامیلمون امسال براى هشتمین بار تو کنکور شرکت کرد ؛ برای همین اسمشوگذاشتیم سـردار آزمون 😀

۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۸:۵۰
god father

آقایون داداشا خانوما آبجیا حدوداً بیست و سه روز مونده تا اربعین. هر کی میخواد بره زیارت از طریق مرز مهران الانا بیاد رد شه و در کمال آرامش زیارت کنه!

گفته باشم اگه وایسید و بخواید روز اربعین برید ممکنه مشکل براتون پیش بیاد! فقط کارای ویزا و پاسپورت رو درست کنید و بیاید! 

آها هر کی اومد یه کامنتی چیزی بزاره برام که به مامانم بگم مهمون داریم 😊 و ماشینتون رو هم اگه جا مونده باشه که عمراً مونده باشه میزاریم تو حیاط خونمون!

البته اگه خودم مهران باشم که با موتور تا یه جاهایی میبرمتون و از اونجا دیگه با اتوبوس باید برید! من که خودم نرفتم کربلا شما برا من دعا کنید!

یادش بخیر اربعین پارسال با موتورم مسافر کشی میکردم حالا شدم آقای حقوق دان! 

اصن یادم نمیره ساعت چهار شب بود و خیابون شلوغ و مسافرایی که از رو پل رد میشدن خسته و کوفته بودن و میرسوندمشون !

یه پدربزرگ و مادربزرگ سوار کردم اینقد میترسیدن 😂  یه دو نفر دیگه هم یادمه سوار کردم که نزدیک بود بکشمشون :)) ! نزدیک بود بریم زیر یه اتوبوس 😇

خلاصه تا اینطوری نشده بیاید رد شید! چون من فقط یه موتور دارم آمبولانس ندارم هااا !

خونه ما نزدیک همین انبوه ماشین هاس... 

۳ نظر ۱۸ آبان ۹۴ ، ۱۸:۳۴
god father

این شعر سهراب رو که کاملاً طنز و داغون شده قسمتی اش از خودمه قسمتی اش از یه کتاب ادبیات! 

کسی که صدای پای آب رو کاملاً گوش کرده باشه میدونه چی به چیه! 

اهل دانشگاهم 

مدیر گروه تلگرام حقوقم 

روزگارم خوش نیست

ژتونی دارم 

خرده عقلی😳

گنده آرزویی 

سر سوزن شوقی...

اهل دانشگاهم

قبله ام آموزش

جانمازم جزوه 😉

پیشه ام مسافر کش! 

من جزوه با تپش پنجره ها میگیرم 

من کتابم را وقتی می خوانم که استاد بگوید:

امتحان نزدیک است 

دیشب اما خواندم یک ورق از آن را 

همه ذرات کتابم متعجب شده است 😨

+ دوباره یکم تغییرش دادم شعرو!

۳ نظر ۱۷ آبان ۹۴ ، ۱۷:۵۷
god father

نمیدونم چرا بعضی چیزام اصن برنامه ریزی شده است در حد اهرام مصر! 

مثن یهو میاد تو مخم جمعه شب باید برم جایی یا باید کاری رو انجام بدم در حالی که شنبه اس و پنج روز مونده تا جمعه! 

یا مثن 5 یا 7 آذر باید برم آرایشگاه! یا پنجشنبه عصر میرم بیرون گردش.

خلاصه دلیلش رو نمیدونم ولی با حاله.

یه چیز دیگه هم اینکه نمیدونم چرا سردم نمیشه اصن!! 

خیلی هم کم سرما میخورم! اگه بخورم هم با دو سه تا استامینوفن کدویین و دو تا آموکسی سیلین خوب میشم.

حتماً دلیل علمی چیزی داره آخه منو دوستم که از مهران میایم سردمون نیست در حالی که هم اتاقیام که از اراک و تهران میان خیلی سردشونه! 

کلاً درجه حرارتم بالاست! اگه دلیلشو میدونید بگید برام؟ 

کلی شب سر اینکه پنجره باز باشه موقع خواب یا نه بحث میکنیم 😂! 

و البته اینکه من زود با همه ارتباط برقرار میکنم! 

خیلی از پسرا تو کلاسمون اصن حرف هم نمیزنن والا. 

اممممم لپ دوستامو میکشم 😊

و اینکه آبم با آدمای حسود و بی جنبه تو یه جوب نمیره! عمراً...

البته هر کس تا یه حدی حسوده.خودم وقتی حسودی بیاد سراغم تو خودم مبحوسش میکنم که طرف نفهمه! کلاً هیشکی نمیفهمه!

این چند وقت یکم سرم اندر شلوغیه و درسم هم زیاد شده برا همین یکم کمتر میام! 

۴ نظر ۱۷ آبان ۹۴ ، ۱۶:۰۲
god father

میخوام برم مشاعره! 

باید بترکونم! 

امشب نتیجه رو میگم و شاید پست بزارم! 

هر کی ببازه باید چای درست کنه! عمراً ببازم! 

+ بعد مشاعره به همه لینکای عزیز سر میزنم 😊

+ مگه میشه مشاعره من ببازم!  همچین بیت ها رو میکوبم تو سرشون که حظّ کنن! به دلیل تنگی وقت این پست رو کامل نکردم ! فردا تو دانشگاه به همه سر میزنم !


۷ نظر ۱۶ آبان ۹۴ ، ۱۹:۴۱
god father

آقا دیگه آخرشه اطراف خوابگاه ما! 

میام تو اتاق بخونم اصن یه وضعیه...! اصن چرا هوا همش دو نفره اس اینجا؟ نِه می هام... 

میام تو فضای سبز دو نفر اندر حال عشقولانه بازی ان! 

میام تو کوچه که دانشکده آزاد دندانپزشکی توشه که گفتن نمیخواد! 

میای تو کوچه دو تا خوابگاه دخترانه ور دلتن و یه ریز پسرا اونجان! 

از یه طرف... 

لا اله الا الله... 

آخه امیدش به ما دبستانی ها بود :))) پس چی شد؟  

هیییییییی آخه یکی به فکر ما باشه!  میخوام درس بخونم! 

ولش... 

دارم به راهنمایی مامان از طریق تلفن برنج درست میکنم برا اولین بار 😇

آی چقد دنگ و فنگ داره!  نمیدونم باید بزاری اول برنج نرم بشه بعد نمیدونم نمک بریز بعد... 😅

خلاصه یاد برنجای مامان بخیر که سه بشقاب برنجو یه ریز میلومبوندم!

خدا کنه حداقل خوشمزه از آب دربیاد! 

اگه یه چیزی یاد گرفته بودم الان اذیت نمیشدم!

آخه امیدش به ما دبستانی ها بود :))) پس چی شد؟

الان هم دارم سیب زمینی میلومبونم :)

++ اینم برنجی که درست کردم والا تعریف نباشه خوب بود!  طعم برنجای مامان رو میداد 😂

۷ نظر ۱۳ آبان ۹۴ ، ۱۳:۳۵
god father

دیروز تو دانشکده یه دختری دیدم که رو ویلچر بود!

یه گوشه برا خودش وایساده بود تنها هیشکی هم پیشش نرفت! 

خیلی ناراحت شدم براش خیلی...

آدم اینجور صحنه ها رو میبینه آتیش میگیره والا...

واقعاً سلامتی نعمتیه که تا از دستش ندی نمیفهمیش.

خدایا پدرخونده برای همه ی بیمارا و معلولین و نیازمندا دعا میکنه! امیدوارم هیچ کسی تو زندگی چنین کمبودی نداشته باشه...




۱ نظر ۱۲ آبان ۹۴ ، ۱۸:۵۶
god father

دارم اینوگوش میدم! سبزش هیچ معنی خواصی نداره والا 😉
یاد این کتاب بخیر. خیلی دوسش داشتم و همه کلمه هاش و تاریخ ادبیاتش رو حفظ کرده بودم! 
تو کنکور هم سوالاتش رو جواب دادم!دی!
درس شانزدهمش رو خیلی دوست داشتم (خسرو) در کل همشو دوست دارم. کباب غاز :) گیله مرد،کلبه عموتُم...
داستان خسرو رو تو ادامه مطلب گزاشتم. 
استاد جامعه شناسی مون رو خیلی دوست دارم خییییییییلی!  وقتی صحبت میکنه احساس میکنی در چنگالش گیر افتادی و افکارش تو رو تو خودش فرو میبره و تو رو احاطه کرده و هی ناخودآگاه تو رو وادار میکنه که قشنگ گوش بدی! اصن قیافه اش هم با بقیه فرق میکنه.حتی رنگ و مدل موهاش! دامنه لغاتش منو کشته اصن! 
داشت در مورد محیط زندگی و اراده فرد برامون صحبت میکرد که چطور رو انسان تاثیر میگزاره و داستان خسرو رو مثال زد که چطور آدمی مث خسرو که یک نابغه نشون داد وقتی که دفتر خالی رو جلو دستش میگرفت و برا معلّم انشاء میخوند و چطور شد که به بی راهه کشیده شد!
والا خوب یادش مونده بود این داستان! 
اینم pdf کل کتاب! بدون اجازه :) . یکی بیاد منو بندازه زندان 😏
قابل توجه کنکوری های عزیز کتاب سال دوم از سوم مهمتره هاااا ...
۳ نظر ۱۲ آبان ۹۴ ، ۱۲:۰۱
god father

۱۰ آبان ۹۴ ، ۲۳:۲۵
god father

دوستم بالاخره از مهران رسیدو برام اَندی خرت و پرت آورد! این نقاشی رو داداشم فرستاده که به گفته مامانم اون نوشته شروع هفته با لبخند رو آبجی ام پیشنهاد داده 😂 و داداشم نوشته! خلاصه خیلی لذت بخشه داداشت از اینا بفرسه برات!

بعد از یه ماه و خورده ای مهجور بودن کلیات سعدی عزیزم به دستم رسید 😂! یکی نیست یه پس گردنی بزنه بگه درستو بخون شروع کردی به مشاعره! والا!

اینم کارت تغذیه و دانشجویی دوستمه که داد بهم و رفت به سوی یاسوج! حالا چه عیبی داره ما یکم بیشتر غذا بخوریم این هفته😉!

همون دوستمه که باهاش بحث خدا و اینا رو کردم ...!

میگه میخوام برم خودکشی کنم !!! میگم دیوونه چته آخه بگو به پدرخوانده؟ رتبه 401 کنکور سراسری چته آخه؟ میگه داغونم یه هفته میرم حالم خوب شه و اینا...! خلاصه من که توصیه های پدرخوانده ای رو بهش کردم!

این روزا هم همش هوا دو نفره اس والا !

+ عنوان فقط به خاطر حال خودم بود!دی!

+ شبیه ضحاک شدم با اون مارای روی دوشم! آخه این چه وضع نقاشی کشیدنه! 

۱۱ نظر ۰۹ آبان ۹۴ ، ۲۲:۰۰
god father

امروز هفت آبان تولد کوروش کبیر عزیزه!  

مگه میشه من یه پست برات نزارم ای بلند مرتبه و بزرگوار 😂 

قربون این سلسله قدرتمندت برم که بنا کردی و به همه جهان گفتی دی! 💪

یکی از آرزو هام رفتن به شیراز و پاسارگاد و تخت جمشیده ! یکی از آرزو هام...

حالا اسمتم که تو قرآن اومده به احتمال زیاد بر اساس شواهد! حالا تو قرآن بهش میگن ذوالقرنین...! تو تورات هم اشاره شده...!

در کل میخوام بگم تَوَلُددددددددتتتتتت مبااااااااارکککککک 😇😂

اینم لینک ویکیپدیا ی عزیز حتماً درباره اش بخونید !

یه برنامه دارم اسممو به خط میخی مبدل میکنه!پدرخونده میشه این!

۱۱ نظر ۰۸ آبان ۹۴ ، ۰۰:۳۹
god father

یا خدااااا ولایتمو آب برد رفت! هی بگید تایتانیک...! هی بگید ونیز...!

خیلی وحشتناک شده بارندگی همون بهتر که نرفتم و خوابگاه موندم!  

سه تا کشته داده فعلاً و اصن خطوط ارتباطی قطع ان! 

خلاصه ایلام در کماست! 

این میدون ارغوانه که ترکیده! اگه بخوای از کرمانشاهان بیای ایلام این از این مرحله باید رد شی! 

اینم یه پاساژ دو طبقه که یه طبقه اش پر شده...

حالا اگه طلا فروشی بوده خدا بهشون رحم کنه! 


این نمیدونم کجاس ولی خدا رحم کنه... 

تصویر در گذشته گانو هم فرستادن که از گزاشتنشون معذورم... 

برای هم استانی های عزیزم آرزوی سلامتی دارم! 

+ هوا شناسی گفت به اندازه یک سال تمام یهو بارون باریده! فک کنید قوم نوح چطور شدن 😨

۹ نظر ۰۷ آبان ۹۴ ، ۱۴:۰۹
god father

همین الان با دوستم که ترم هشته حقوقه (28 سالشه) بحثم شده بد جور! حمله کرده به اعتقادات من! 

کلی در مورد علت العلل و برهان های وجود خدا صحبت کردیم...

در مورد بودن خدا و درستی قرآن و اووووه! 

الان هم سوالاتی برام پیش اومده در مورد قرآن باید درست حسابی جوابشونو پیدا کنم حوصله هم ندارم کسی ماسمالی کنه! در مورد شق القمر و معجزه اثر انگشت! 

خلاصه الان دیر وقته باید بخوابم! فردا ادامه اشو مینویسم... 

یا من ملحد میشم یا این ایمان میاره! 

++ هییییییییی من با این به توافق نمیتونم برسم یعنی اینم نمیتونه برسه! میگم خدا هست! میگه نیست! میگم بی هدف مگه میشه؟ اصن ولششش...

الانم دارم بحث میکنم!  بگم هااا الکی بحث نمیکنیم ایشون هم زیاد کتاب خونده...

++ اصن بعد چای یه بحث حقوقی مینویسم! 

خُب یکم چای طولانی شد :) میخوام در مورد خواهر برادر رضاعی براتون بگم که بهش قرابت رضاعی میگن و فقط از طریق شیر خوردن برقرار میشه و بس! و فقط تو منع نکاح تاثیر داره! یعنی اگه من از بچه گی شیر یه نفر دیگه رو خورده باشم و اون زن یه دختر داشته باشه من و اون دختره خواهر برادر محسوب میشیم و نمیتونیم ازدواج کنیم که خدا رو شکر خواهر رضاعی ندارم :) اما خواهر و برادر شدن رضاعی شرایطی داره که میگم :

اولندش: اون زنی که شیر ازش جاری میشه باید شیرش از راه مشروع جاری شده باشه! 

دومندش: اون نی نیه شیرو مستقیماً از پستان بخوره! 

سومندش: اون نی نیه باید یک شبانه روز یا 15 دفعه متوالی از اون مادره شیر بخوره بدون اینکه شیر زن دیگری رو بخوره...

چهارمندش: اون نی نی اکور مکور نباید بیشتر از دو سالش باشه! 

پنجمندش : اون شیری که میخوره از یه زن و مرد باشه! پس اگه از دو تا زن مختلف باشه و اون زنه دو تا بچه رضاعی داشته باشه میتونن با هم ازدواج کنن! 

سوالی بود پدرخونده در خدمته 😊

++ عشقم داره میباره!  بارووووووون! 

۵ نظر ۰۶ آبان ۹۴ ، ۲۰:۰۹
god father

آقایون داداشا خانوما آبجیا اوّل بفرمایید صد دانه یاقوت! 

Part 1 : دیروز رفتم تو فضای سبزی که بغل دانشکده دندانپزشکی کنار خوابگاه مونه نشستم در حالی که کتاب مدنی اندر دستم بود! یه پیر مرد حدوداً 70 ساله اومد ازم سوال و اینا کرد که آیا من کارگرای شهرداری رو دیدم که درخت ها رو هرس میکنن یا نه؟ منم ندیده بودم گفتم نه پدربزرگ ندیدم...! 

خلاصه نشست پیشم و بحثو باز کرد و گف یه درخت انجیر دارم و شاخه هاش بلند شده و باید هرس شه...! همینطور که صحبت میکردیم و هی صمیمی تر میشد و شخصی میشد گف سه تا بچه دارم و قبلاً معلم عربی بودم و سخت گیرم بودم و اووووه...(اینو بگم خیلی از صحبت هاشو به دلیل منشوری بودن حذف کردم:) 

بعد سوالی که از همه پیرمردا میپرسم رو پرسیدم! بش میگم پدربزرگ تو طول این عمرت بهترین تجربه و نصیحتی که بهم میکنی چیه؟؟؟ چند ثانیه فک کرد گف به فکر یکی باش کم کم!!!  :) 😏😂 میگم بش شرایط ندارم ! میگه کم کم بگو به مامانت ! میگم درس مونده حالا حالا ها ! میگه عیب نداره (اینجا سانسوره)! بعدم این رباعی باباطاهر رو خوند !

اگر دل دلبره ،پس دل کدومه؟       اگر دلبر دله پس دل چه نومه ؟ 

دلو دلبر به هم آمیخته بینم           ندونم دل که و دلبر کدومه؟!

منم در جواب یه بابا طاهر آوردم براش 😉

           از دست دیده و دل هر دو فریاد        که هر چه دیده بیند دل کند یاد 

     بسازم خنجری نیشش ز پولاد       زنم بر دیده تا دل گردد آزاد !دی!

بعدم فدااااات قربانتتتتتتت بوس بوس رفت !

هیییییییی چقد این پیری مردا که با جوونا خوش و بش میکنن رو دوست دارم! به اینا میگن پیرمرد والا !

Part 2 : شیرازی که اینقد تنبل نیست آخه! چهار تا شیرازی خوش لهجه عزیز تو خوابگاه هستن آقا اصن بیا و ببین... 😉! حتی یک بیت هم شعر بلد نیستن و من هی بیتای حافظ و سعدیو میکنم تو چش و چالشون!

تو اتاق : الا یا ایهاالساقی ادرکاسا وناولها...

دم سلف : این شکم بی‌هنر پیچ پیچ میل ندارد که بسازد به هیچ!

تو پارک : آدمی امیدوار است به خیر کسان زود باش برو مرا به خیر تو امید نیست شیرازی شر مرسان :)

وقتی انرژی ام زیاده : گل در برو می در کف و معشوق به کام است    سلطان جهان هم به چنین روز غلام است!

خلاصه کی شعر تر انگیزد شیرازی که تنبل باشد! نمیدونم شاید این چهار تا اینطوری ان!

این چن روز که کلاس نداشتم اینقد مشاعره کردم با دوستام که الان در اوج آمادگی قرار دارم! عمراً ببازم!

بعد هر کی میباخت باید میرفت چای درست کنه و سفره غذا رو حاضر کنه😇 بعد دوباره هر کی میباخت میرفت سفره رو جمع کنه و لیوان های چای رو بشوره! حتی یک بارم نرفتم !دی!

آقا دو هفته پیش سر فرمانروای ملک سخن و حافظ و انوری و خاقانی با استاد بحثمون شد! استاد کلی طرفدار خاقانیه! میگم استاد اون که بیت هاش اصن وزن نداره 😂 میگه نه استحکام قالبش عالیه !

میگیم استاد متملق بوده! میگه نه شرایطش اونطوری بوده! خلاصه عصبانی شد و گف اصن باید یکی از قصیده هاش رو حفظ کنید و بیارید بخونید نمره هم داره!

رفتم اینترنت گشتم یه قصیده پیدا کنم! قصیده نگو داستان بگو! هر کدوم زیر 25 بیت نیست !

منم هی میگشتم هیچ کدومو دوست نداشتم همش تملق بود خو...

فقط یه دونه از قصیده هاش شبیه سعدی بود باید اونو براش آماده کنم!😏

همینطوری گربه و دوباره همینطوری گربه

+ دستم امروز با آب جوش سوخت! 

۶ نظر ۰۲ آبان ۹۴ ، ۲۳:۲۸
god father

الان زیر دو تا پتو ام دارم این پستو میزارم! خیلی سرده و شاید بکنمش سه تا پتو! امشب رفتم هیات برا مراسم!

تو خیابون بودم با دوستم از یه آقاهه پرسیدم آقا اینجا مسجد و اینا کجاس میخوایم بریم مراسم! گف از این خیابون برید بپیچید چپ اون ده متری رو رد کنید و اووووه...!

آخرش با ماشین سوارمون کرد رسوندمون :) اجرش با اباعبداللّه! تازه گف اینجا شام هم میدن بدوید برید تو مراسم :) ما هم رفتیم تو مراسم... 

شکی نیست که این مراسما آدمو معنوی تر میکنه و خیلی موثره! اما به قول شیخ تورنادو تقصیرمه برم رو منبر الان!!! 

اِی آقایه محترم نوحه خوان آخه این چه نوع خوندنه! این سینه زدن های افراطی و نوحه خونی های افراطی اصن لازم نیست...! شعور حسینی لازمه نه شور! اصن امام حسین لازم نداره این کار ها رو والا!

دو نفر تو سینه زنی غش کردن...! از شدت سینه زدن هاااا! رفتم نگا کردم به هوش هم نمیومدن! اصن حال منم خراب شد...! آخه یکی نیست بگه برادر من نکن اینکارو با خودت آروم بابا در عوض نمازتو اول وقت بخون! هیییییییی... 

اینم شمع هام که نیت کرده بودم و به دلایلی تو خوابگاه روشنشون کردم! 

اولی مال آبجی بزرگمه دومی مال خودمه سومی مال همه بیماراس چهارمی واسه امام زمانه! 

دو تای دیگه هم روشن کردم که تو تصویر نیست!  یکیش مال آبجی کوچیکمه اون یکی مال همه جوونا 😂

این چند روز خیلی کار داشتم ! از شبی دیگه میخوام یه وقت اختصاص بدم واسه لینکای عزیز !

کودک درون کار خودشو کرد !سرما خوردم!هی باید قرص بخورم الان...

 اینمعکس آبکش شدن پریروز من زیر بارون! موهامو نگاه همه خیس خیس شده...!

همینطوری پاستیلیکه عصر خوردم :) نوشابه ای خیلی دوست دارم! 

+ دوستم گف دیشب تو خواب حرف زدی! میگم چی گفتم حالا؟ میگه نمیدونم! 

۴ نظر ۰۱ آبان ۹۴ ، ۲۳:۵۸
god father

 

۰ نظر ۰۱ آبان ۹۴ ، ۲۳:۴۳
god father