خاطره ها

خاطره ها

این جانب پدرخونده بزرگ (پسر علم حقوق) به هر شخصی که بصورت محسوس و نامحسوس وبلاگمو میخونه صد آفرین و خوش آمد میگم!!

آخرین نظرات

۱۹ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

بدون چتر زیر باران باید رفت... 

دوست را زیر باران باید دید...

زیر باران باید بازی کرد...

زیر باران باید رفت مغازه egg گرفت :)

زیر باران باید رفت تو صف نونوایی!

زیر باران باید سرما خورد!

اصن زندگی تـــــــــــــــــر شدن پـــــــی در پـــــــــی...!

حســــــــــــــابی خیس و آبکش شدم 😇 می ارزه والا ! این چندمین باره که کودک درونم منو میبره زیر بارون و خیسمون میکنه 😭

برگ های پاییزی رو خیلی دوست دارم! اصن یه حس خوبی داره پاییز ! اممممم برگ ریزون،بارون...! ورررری بیوتیفول است :)

خدا رو شکر چند روزه که ما رو مورد لطف و عنایت قرار داده و یه ریز داره میباره 😊! منم که عاشق بارونم با اون بوی خوشش و حسابی لذت میبرم! اون حباب هایی رو هم که رو آسفالت و موزاییک درست میشه رو هم دوست دارم! صدای نم نمش که دیگه گفتن نداره ! اصن هواش که دیگه بماند!

خدایا شکرت! این نعمت و نعمات دیگرت را بر پدرخونده ارزانی دار! 

اینم اتوبوس دانشگاه مونه که داشتم مشرف میشدم خوابگاه که یه توده ابر شروع به باریدن کرد و حسابی خیسوندش !

+ امروز آخرین روز مهر ماه عزیزه و فردا وارد آبان عزیز میشیم! بهترین ها رو تو  آبان برا هممون آرزو دارم! 

+ یادم رفت بگم نفس رو هم که به صورت بخار میاد بیرون هم دوست دارم!  کوچیک که بودم تو صف مدرسه هااااه میکردیم مثلاً سیگاره!  یکی نبود بزنه پس.  کله ما :)

۸ نظر ۳۰ مهر ۹۴ ، ۱۳:۰۸
god father

عاشق اون سکانسم که پدرخونده به جانی فونتان که ازش کمک خواست گف : بـرای خـونـوادت وقـت مـیـذاری؟

جـانـی فـونـتـان: آره!

ویـتـو کـورلـئـونــه:خـوبـه چـون مـردی کـه وقـت صـرف خـونـوادش نـکـنـه هـیـچ وقـت نـمـیـتـونـه یـه مــرد واقـعـی بـاشـه!

بعد هم کارش رو راه انداخت و کمکش کرد! 



عاشق اون لحظه ام که دفتر ازدواج باز کردم و دو نفر رو به هم پیوند میزنم💑! 

بعد تازه به عشق عروس داماد کلی بهشون تخفیف میدم و خلاصه راضی از پیش من میرن و بعداً میگن اون مرده که پیوندمون داد چقد مهربون بود😂😘 

۵ نظر ۲۳ مهر ۹۴ ، ۲۲:۰۶
god father


۵ نظر ۲۳ مهر ۹۴ ، ۱۹:۵۰
god father

مامان و بابا و عمه و عمو امیر از هَمِدون راه افتاده بودن که بیان امیر خانو ببینن!

میگم امیر خان همه خونواده ات که ماشااللّه مذهبی ان تو چرا اینجوری هااا :) هی میخنده😁

ما که راهمان از خانه کیلومتر هاست...! 

یعنی هر چی بگی براش آورده بودن! آخه اسمارتیز :))😊😀😂 هر وقت یادم میوفته خنده ام میگیره! 

مادر است دیگر 😘 

فردا پنجشنبه اس و انگار باید دست به ماهی تابه و قابلمه شویم :( 

تا امیر هست زندگی باید کرد میدم یه چی درست کنه !

دوشنبه روز گرامی داشت حافظ عزیز بود! مبارک به تمام دوست داران شعر و ادب! منم الان یهویی یه فالی زدم که تعبیرش این بود😳

آخه حافظ جون الان قرن 21 هست و هزارتا مکافات و دردسر و سربازی و کار و اووووه...! اونوقت ببینم بازم میگی دلارام یا نه😏 

از ماکارونی های سلف بدم میاد! 

این پستو دیشب گزاشته بودم که نیمه کاره موند...!

همینطوری برا اولین بار یه آهنگ از مایکل جکسون دانلود کردم :) ولی یه چیز  جالب این که با عمل جراحی رنگ پوستش عوض نشده! یه بیماری داشته که سلول  هاش رنگ دانه تولید نمیکردن بعد سفید پوست شد :)

++ باز یکی دیگه از اینا پیدا شد! مظلوم وایساده والا:)

۴ نظر ۲۳ مهر ۹۴ ، ۱۳:۰۵
god father


اینم پاسخ به سوال یکی از عزیزان! بسوزید بسازید و اگه میتونید بخونید :) 

خُب حال تایپ کردن نداشتم 😉 

۱ نظر ۲۲ مهر ۹۴ ، ۱۹:۴۹
god father


دارم اینو گوش میدم! 

این پست فقط برا سلامتی اون دختری که وقتی با اتوبوس تو راه خوابگاه بودیم و یه نفر تو خیابون افتاده بود زمین در حالی که دوچرخه اش هم روش افتاده بود و در حالی که هیشکی پیشش نبود و معلوم نبود چشه و با این که کاری از دستش بر نمیومد از اتوبوس پیاده شد ببینه چه بلایی سر این بخت برگشته اومده در حالی که همه لم زده بودیم به صندلی!

چو عضوی به درد آورد روزگار       دگر عضو ها را نماند قرار!

۵ نظر ۲۲ مهر ۹۴ ، ۱۳:۴۷
god father


اوّل بگم از جزوه نوشتن متنفرم! از ظبط (ضبط رو غلط نوشتم:) کردن صدای استاد نیز همینطور!

اما پست...!

استاد مَدنی ما مقرراتی تشریف دارن و میگه کتابو خوب بخونید و اینا و کلی خط و نشون میکشه! درسشم همش یه واحدِ! 

اما من تحسینش میکنم!تازه تو بیان وبلاگ داره! آدرسو بهمون داد! 

خُب منم مجبور میشم حســــــــــــــابی کتابو بترکونم و استادو سوال پیچ کنم و 35 دقیقه از وقت یه ساعتی به سوالات تخصصی و پر پیچ و خم من که پر از بار علمیه بگزره! 

از قدیم الایام گفتن از ماست که بر ماست! خُب خودش میگه کتابو بخونید منم سوال های پیچوندی میپرسم! دی!

اما یه مسئله حقوقی: در مورد حقوق مربوط به جسم انسان میخوام بگم! 

اوّل این که هر کسی به طور کامل به جسم خودش حق داره و هیشکی نمیتونه از این حق بگزره! و البته هیشکی نمیتونه کسیو نبش قبر کنه 😇 مگر مامورین کشف جرم!

خُب داشتم میگفتم که چند جا صدماتی که به بدن وارد میشه مجاز شناخته شده! البته باید مشروع باشه مثلاً اگه کسی بخواد گیسو خودشو بفروشه مشکلی نداره چون صدمه ای نمیبینه! 

اما عمل های جراحی پلاستیک! خُب خیلی هم خوبه 😀 مثلاً یکی که بینی اش مشکل داره و شب از خروپفش ملت خواب ندارن باید جراحی کنه والا :)

یا مثلاً اگه کسی زنده باشه و بخواد کُلیه عزیزشو اهدا کنه در صورتی که برا خودش مشکلی پیش نیاد میتونه اینکارو بکنه و یه بخت برگشته رو از دست مرگ نجات بده 😉 یا اهدای خون که خیلی هم پسندیده اس 😊 

به غیر از این ها و چیزایی دیگه که قانون عزیز میگه اگه کسی بخواد کاری کنه سرو کارش با پدرخونده اس و بس 💪 😂 

+ آی موتور عزیزم کجایی که پدرخونده اینجا هی باید منتظر اتوبوس باشه! کجایی  که من و تو تا مغازه سر کوچه با هم میرفتم! 

+ برا اولین بار کلش بازی کردم!

+ در راستای تنگ شدن دلم واسه موتور دیشب خواب دیدم من رو موتورم سوار  شدم و پلیس ها افتادن دنبالم!  خیلی ترسناک بود! 

۳ نظر ۱۹ مهر ۹۴ ، ۲۱:۰۱
god father

چند وقتیه که شبا فقط میتونم پست بزارم و بنویسم یه کم شلوغ پلوغم!

پنجشنبه همون روزی که رفتیم چُغا با حسن رفتم نجاری دو تا طبقه بگیرم واسه کمدم! آقای نجار یه چی گف که من نفهمیدم!؟ دوباره نجاره میگه این اصفهونی(حسن)  فهمید من چی میگم تو که خودت از مایی نمیدونی چی میگم؟  من: آخه خیلی غلیظ حرف میزنید :) اصن فارسی حرف بزنیم بهتره :)

خلاصه طبقه ها رو درست کرد و اومدم پول بدم که کارت خوان نداشت منم که کار داشتم فرز رفتم به سوی بانک سپه که پول بگیرم!

یه بار رمز زدم که گف اشتباهه! دوباره زدم گف اشتباهه! اصن حواسم نبود که برای سومین بار کارتو قورت میده ومفقود الاثرش میکنه! هی بین 6953 یا 6959 یا 5963 گیر کرده بودم که برای سومین بار هم اشتباه در اومد و کارتو قورت داد و تا ته لوزالمعده اش رفت...

منم دوان دوان در حالی که حسن تو نجاری منتظر من بود رسیدم دم نجاری و گفتم که کارتمو بلعید :(  الان میرم از خوابگاه پول میارم! 

همین طور که داشتم به سوی خوابگاه میرفتم نجار عزیز فریاد زد وَر کُ لا مِرِی؟(کجا میری) بیا ببر هر وقت راهت افتاد بیار! خلاصه اون تموم شد و کارامو کردم! 

شب تو خوابگاه...! 

من: میثم عابر بانک کارتمو قورت داد! میثم: شناسنامه تو ببر بانک بت میده! من: آخه به اسم داداشمه!!!  قیافه میثم 😨 عمراً بت بده برو باباتو بیار! 

من : امیر عابر بانک کارتمو قورت داد ! امیر: چه خوب حالا چقدی روش بود؟؟؟ :) من: 1400 بگو ببینم کارت به اسم داداشمه میده بهم؟ امیر: 😜 عمراً بدن! من : بدو برو غذاتو بپز :)

حالا اینا خوبن ! یکی بود میگفت اصل مدارک موجود رو ببر کارتو بسوزون و بعد زنگ بزن بابات اینا یه جدیدشو بگیرن برات پست کنن !!!

خلاصه ملت گفتن نمیده و باید بابات باشه و داداشت و شناسنامه باید ببری وووو...! منم تصمیم گرفتم که با روی خوش خنده برم بانک بگم آقا موضوع این بوده و دانشجو ام و غریبم و پدرخونده ام و الان پول لازمم و کارتمو لطف کنید بدید! 

صب که تو دانشگاه بودم استاد اندیشه بازم نیومده بود! رفته مکه هااا...! شاید جزو اون حادثه باشه ولی معلوم نیست! 2 واحد ما هم معلوم نیست! این حادثه به ما هم سرایت کرد! بعد با اتوبوس دانشگاه برگشتم خوابگاه و مدارک و شناسنامه رو برداشتم که با اون چهره خوش برم بانک! 

من تو بانک : آقا ببخشید من پنجشنبه رمز کارتمو اشتباه زدم...! اصن نزاشت حرف بزنم گف کارتت چیه؟ گفتم قوامین! گف بیا اینم کارتت! منم برداشتم رفتم :))

یعنی چی آخه؟ مگه مملکت قانون نداره؟ حداقل اسممو بپرس! حداقل شناسنامه رو ببین! اصن یه گیری بده! یکی نیست بگه آقااا آقااا...! وایسا برسم به قانون گزاری باید یه ماده ای تبصره ای واسه این درست کنم! 😯

البته بیشتر نگرانی و دغدغه ام برا کارت به خاطر این بود که حوصله نداشتم برا بابایی کار و دردسر درست کنم و کلاً از دردسر سازی برا هر کسی مصونم!

+ پول طبقه ها ۲۰۰۰ تومن بود :) که هنوز ندادم 

+ Wifi  دانشگاه رو وصل کردم! آخه نه تو رو خدا این سرعته اوّل ترمی! 

+ یه لُر عزیز که مغازه داره هم 1700 تومن پیشم داره! به خاطر نوشابه و کنسرو بادمجون :)

+ امروز استاد ادبیات در مورد ویرایش و غلط نوشتن و اینا گف! منم حساس شدم.  هر وقت چیزی غلط نوشتم بگید احیاناً! 

۲ نظر ۱۹ مهر ۹۴ ، ۰۰:۱۵
god father

دارم اینو گوش میدم!

امروز یکی از بهترین روزای زندگیم بود😂 یعنی کاملاً حسش کردم ! 

اگه یادتون باشه که عمراً یادتون باشه تو پست 27 وبلاگ قبلی ام یه چیزی گفتم 😋 که میگم حالا...!

امروز یه روز آفتابی بود و به پیشنهاد پدرخونده که اون لباس آبی جلویی تشریف داره با دوستان پنج نفری رفتیم به سمت بام بروجرد که بهش میگن چَغا! تو لغت نامه دهخدا چغا یعنی تپه فک کنم !

وااااای حدود 1000 پله شاید بیشتر رو رفتیم بالا !همینطور که داشتیم پله ها رو میرفتم بالا و یه ریز سلفی و غیر سلفی میگرفتیم و ارتفاع هم زیاد میشد و همه چی از بالا کوچیک نشون میداد ابر های سیاه داشتن تشریفشونو میاوردن! 

وقتی رسیدیم بالا اصن منظره رو عشق بود! قبلاً یه بار رفتم اما این حس و حال رو نداشت والا ! اگه هزار تا پله دیگه بود هم میرفتم بالا !دی!


اما این منظره همینطوری نموند! بارون شروع کرد به باریدن 😇 منم که عاشق بارونم با اون بوی خوش و نم نم و حس و حالش از خدام بود که بباره :)  هیچی دیگه داشت شدید تر میشد اما من انگار نه انگار همینطور داشتم خیس میشدم زیر بارون و بازی میکردم :)! خُب انسانه دیگه بعضی اوقات دلش بازی و ورجه وورجه میخواد! حالا میخواد پدرخونده باشه یا باب اسفنجی :) ! حسابی آب کش شدم و فیض میبردم 😊 و البته همونطور که تو پست 27 وبلاگ قبلی گفته بودم اگه بارون بیاد میرم زیرش و خیس میشم !

با آرشــــــــ کمان گیر عزیز نیز عکس گرفتم!  من کمان نداشتم 😉! 

آرش عزیز به خاطر این که اَداتو در آوردم معذرت میخوام! 


داشتم میگفتم بارون دیگه خیلی شدید شده بود و هوا هم سرد ! اما نه جان پناه نه سر پناه نه هیچی ! فقط ابر بود و بارون! سه نفری داشتیم میدویدم پایین در حالی که دو نفر جا مونده بودن که یه ماشین وایساد و سوارمون کرد و آوردمون پایین چغا ! 

اینم عینک دوستم سجاد تو ماشین !

از سر و وضع و نوع آهنگی که گزاشته بودن بگزریم 😉 دمشون گرم که ما رو رسوندن پایین ! بعدش سوار تاکسی شدیم و راهی به سوی میدون دانشجو ! 

البته راننده تاکسی حس عارفانه گرفته بودش و شروع کرده بود به گفتن شعرای مولانا و دم زدن از عالم معنا و بشنو از نی چون حکایت می کند... :) و خلاصه برگشتیم به خوابگاه !

اینم لباسم که اگه دقت کنید 95 درصدش خیس شده ☔

امروز طبقه های کمدمو گزاشتم و خوشگل مشگلش کردم ! آیییی پسرای تنبل  یکم از من یاد بگیرید والا!

در کل امروز با این که بدبیاری آوردم و عابر بانک کارتمو قورت داد و فردا هم جمعه اس و بانک تعطیله و اگه شنبه هم برم بانک برا پس گرفتنش کارت به اسم داداشمه و اینکه بهم نمیدنش و همه پولا که یک میلیون و چهارصد تومنِ روشه بازم روز خوبی بود ! 

اینم ناهار امروز که کتلت سیب‌زمینی بود که مهدی درست کرد! والا خوش مزه بود! تازه بهم یاد دادن تا دفعه بعد درست کنم ! عمراً :) 

البته همون همدانیه که به استعمار کشیده شده یه ماکارونی هم درست کرد 😋 

الان پنجره اتاقو باز کردم و تخت من که بالاس و آسمون که خیلی شیکُ پیکُ معلومه داره رعد و برق میزنه و بارون میباره !

+++++ همین الان این گربه رو دیدم! میگم آخه چرا میترسی بزار بعکسمت!فرار میکنه! 

۹ نظر ۱۶ مهر ۹۴ ، ۲۳:۰۶
god father
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۵ مهر ۹۴ ، ۲۳:۴۶
god father


چند روز پیش از این که راهی بشم به سمت دانشگاه داداشم حس کمال الملک بودنش گل کرده بود و اینو کشید و بهم داد منم برش داشتم گزاشتم تو کیفم که بعداً بزرگ شد شاهکارشُ نشونش بدم! البته چند تایی دیگه کشیده بود از جمله امامان معصوم که در حال مبارزه با یزیدیان بودن😣 اما از اونا یادم رفت عکس بگیرم :(

خودم که چیزی از محتوای این عکس نفهمیدم؟! فقط بوی تیر اندازی ازش میومد! ازش پرسیدم این چیه احیاناً؟ میگه با این نقشه ما پول دار میشیم! یکی از اونا منم یکیشون هم تویی بعد هم حمله میکنیم به بانک و پولا رو بر میداریمُ میزنیم به چاک! 

من؟؟؟ یعنی سرقت مسلحانه عایا! میدونی مجازات کیفری داره😨؟ میدونی چقد زندون برامون میبرن؟  :) پول نمیخوام :) بدو برو مشق هاتو بنویس! 

فک کنم کارتون لوک خوش شانس رو دیده بود 😂 ! خُب این یه راه پول دار شدنه:)

چند روزِ که استادان محترم کتابای قطورُ مطور معرفی میکنن و من مجبورم مطالعه کنم! هر کی میخواد آقای حقوق شه باید پای این کتابا بشینه 😉!!

اما یه مسئله حقوقی درباره غایب مفقود الاثر : اگه یه مرد بخت برگشته بره و گم و گور شه و خبری ازش نشه اَموالش و زنش چه حکمی داره عایا ؟ 

اگه تا 2 سال پیداش نشه وارثش میتونه از دادگاه تقاضای کسب اموال اون بیچاره رو بکنه و دادگاه بعد ازش خبر میگیره و سه بار در روزنامه های کثیرالانتشار پخش میکنه که این بیچاره مفقود شده ! بعد هم اگه یه سال از تاریخ پخش آخرین آگهی بگزره و خبری ازش نشه دادگاه حکم موت فرضی رو صادر میکنه و اموال رو به وارث میده و اون وارث خوش و خرم جیبا رو پر پول میکنه و یارانه رو هم میزاره روش و پنجشنبه جمعه تفریح میره آنتالیا :) و گردنه حیران ! و اینم یه راه پول دار شدنه !

زن بد بخت هم اگه کسی نفقه اش رو بده باید همینطوری منتظر بمونه تو خونه و خندوانه ببینه 😭 اما اگه نفقه اشو نده بعد از 4 سال آزگار میتونه بیاد تو دفتر ازدواج و طلاق من طلاق بگیره! البته باید عده وفات رو نگهداره !

:))))) حالا اگه سرو کله کچل مفقود بعد از پنج سال پیدا شد چی ؟😂😂 اینو حال ندارم بگم! 

+ ادامه اش! داشتم میگفتم اگه سر و کله کچل خان بعد پنج سال پیدا بشه تکلیف اَموال و زنش چیه؟ هیچی دیگه زنه میگه کدوم گوری بودی این پنج سال که من چشام در اومد از بس انتظار کشیدم بعد با کفگیر میوفته دنبالش:) شوخی میکنم ولی دیگه زنش نیست! اما اگه کچل خان تو عده زن برسه دیگه عده زن فایده ای نداره و کان لم یکنِ و باید دوباره بشوره و بسابه براش😔! 

اما اموالش : چون دادگاه حکم مرگشو صادر کرده خونه و ماشین و گوشی آندروید و لب تاپ Sony و ساعت مچی و اتو مو و خلاصه اموالش دیگه متعلق به وراثه و اگه چیزی ازشون مونده که عمراً اگه مونده باشه قابل استردادِ! 

۲ نظر ۱۵ مهر ۹۴ ، ۱۳:۲۹
god father

آقا اومدم شام یه چیزی بخورم که حسن گف آقا بیا بریم مسجد! ما نیز قبول کردیم و راهی شدیم ! نماز خوندیم (ریا:) و اومدیم بیرون که دم در یه پیر مرد 77 ساله که یه گوچنگ (عصا) دستش بود سر صحبت رو باز کرد!

آقا اصن یه اعجوبه ای بود! اوّل گف come with me to my home من اینطوری شدم 😨 بعد حسابی فک زد تو این پیری! والا از این انرژی که داشت آدم حیرت زده میشد! 

صحبت هایی که با هم کردیم...!

اوّل اون که به خاطر احترام بش میگم بابابزرگه شروع کرد : من خیلی شما رو دوست دارم چون میدونم تو این شهر غریبید و خودم هم چهل سال غریب بودم تو کویت! 

من: کویت؟ چرا چیکار میکردید کویت؟  

بابابزرگه: اوّل با یه منبت کار لبنانی کار کردم و بعد رفتم تو کار فروش بلیط هواپیما! کارت قدیمی شو هم نشونم داد وقتی که اونجا کار میکرده بوده!حسابی محاسنش سفید شده بود! بعد گف انگلیسی و عربیم هم خوبه اما عربی ام بهتره! بعد گف فقط درس بخونید و حواستون همیشه به درس باشه و به اینا که میگن درس چیه و به هیچ جا نمیرسید گوش ندید! 

من: بهترین نصیحتی که باید به ما بکنی رو بگواحیاناً؟

بابابزرگه : عزیزم جوانی میره منو نگاه کن که من پیر شدم و قدر زمان رو بدون که با یه چشم به هم زدن عمر عزیز میره! با دوست ناباب هم نگرد و حواست باشه! البته اگه کسی رو دوست داشتی عیب نداره و جوانی و خلاصه بگزریم😋...!البته کلی دعا کرد و بعد منم که نمیتونستم لپاشو بکشم بوسیدمش و یه سلفی گرفتیم و خداحافظی کردیم 😊 ! میگم چقد خوبه وقتی آدم پیره اینطوری پر انرژی باشه و با جوونای نسل بعد از انقلاب حال کنه :) حتماً پست 46 منو خونده !دی!

+ عسل (این یه رمزِ بین منو استاد مقدمه علم حقوق) 

یه دوست دارم استاد امروز ازش پرسید کجایی سریع گفت : 

 اهل کاشانم، تکه نانی دارم، خرده هوشی،سر سوزن ذوقی :) خُب کاشونی هم بود 😉

++ خبر رسید دندون شیره بالایی داداشم افتاده !😄

+++ داشتن غیبت منو میکردن که اتفاقی همه حرفا رو با گوش خودم شنیدم اونا هم نفهمیدن که من شنیدم ! منم به رو خودم نیاوردم و بخشیدم! در کل من میبخشم اما فراموش نمیکنم! شاید امشب یه ذره یه چیزایی رو غیر مستقیم بگم که حداقل اگه چیزی هست به خودم بگید! 
۵ نظر ۱۲ مهر ۹۴ ، ۲۰:۳۶
god father

الان تو دانشکده دارم این پستو میزارم! حوصله دارماااا! دی!

شب تا سحر پرسه میزد تا یتیما رو سیر کنه، تا سفره یه خالیشونو پر از نون و پنیر کنه! آخه بجز پدرخونده کی میتونی این بدبخت ها رو سیر کنه؟! 😂

هیچی دیگه یه صبونه مشتی آماده کردم برا بچه ها و اومدم دانشگاه!دی!


                  


+ این پستو صب گزاشتم اما برا WiFi دانشگاه ثبت نام نکردم سرعت کم بود الان  گزاشتم! امروز برا ثبت نام اقدام کردم! 

+ کماکان لهجه ها داره زیاد میشه! یه اصفهونی عزیز اومده آخر لهجه اس! میخواد  بگه این چیه میگه این چی چیِس! اصن یه کلمه هم نمیتونه بدون لهجه ادا کنه! 

۳ نظر ۱۱ مهر ۹۴ ، ۱۹:۱۴
god father

امروز جمعه اس و غذای سلف تعطیل! الان گوسفند حضرت ابراهیم رو بهم بدن دنده هاشو میجووم :) خیلی گرسنمه!  I am hungry 

امیر گف یه پاستا بگیرید تا براتون درست کنم! منم که الان سیستم ایمنی بدنم بهم ریخته محمد رو فرستادم پاستا و نون و سس قرمز بگیره! پیاز و سویا و سیب زمینی هم موجوده! امیر میگه پاستا باید 15 دقیقه آزگار تو آب بمونه 😭

حسن هم داره سیب زمینی سرخ میکنه 😃 منم دارم پست میزارم 😉 خیلی سخته کارم! فک کنید گرسنه بیاید پست بزارید ! 

ادامه پست بعد صرف ناهار !

اومدم !

خُب شیر شیران ببر غران پدرخونده مهربان اومد ! داشتم میمردااا دستامم از گشنگی میلرزید! آقا آخر هنر امیر شد این ! الان شکمم حسابی پره ! والا خوش مزه شد ! 

اما زحمت شستن ظرفا افتاد روم ! یه چای مشتی رو هم الان دیگه دارم میلومبونم 😊 وااااای ظرف شستن مث عمل جراحی قلب میمونه! اونم شستن ظرف های ماکارونی! 

الان رو تخت ام نمیتونم تکون بخورم ! تنبلی رو باش :)))) چیکار کنم خب آدم وقتی سیرِتنبل میشه! 

روزتون خوشمزه !

۷ نظر ۱۰ مهر ۹۴ ، ۱۳:۰۵
god father

              


الان مث یه بچه خوب درس هامو خوندم اومدم پارک نزدیک خوابگاه مون! هوا هم عالیه و یه نسیم ملایم بهم میخوره و من خوشم میاد!

تو این پارک که بیشتر پیرزن ها و پیر مردها میان هر روز پر از کهن ساله که جمعشون جمعِ! البته همه سنی اینجا موجوده! دارم فکر میکنم وقتی سنم بالا رفت و پیر و پاتار شدم چیکار میکنم؟ 😊

معلومه خب منم میرم تو جمع پیری ها که الان تو پارک ان و باز هم مثل همیشه آهنگ اَندی رو میزارم و همه رو سر حال میارم :) تا اون موقع آهنگ هاش خیلی قدیمی میشه! بعد خاطرات دانشجویی مونو تعریف میکنیم و آدرس وبلاگمو میدم به پیرمرد های رفیقم و از خوندنش لذت میبرن :) بعد هی میگن عجب پدرخوانده ای بودی هااا !منم میگم آره والا ! دی! 

بعد من میگم کدوم یکی از شما تنبل ها میاد بریم باشگاه؟😁 یکی میگه من نمیتونم زانوهام آرتروز داره !یکی میگه من دیسک کمر دارم نمیتونم !یکی میگه من چشام ضعیفه اصن حوصله ندارم ! یکی هم قبول میکنه باهام بیاد اما چون آلزایمر داره یادش میره!بعد مث همیشه خودم میرم باشگاه و تمرین میکنم و مث همیشه رو فرم میمونم 💪 تازه حاج خانومو میبرم ورزش صبحگاهی که اونم رو فرم بمونه !دی! تازه بعضی شبا هم که بتونیم میریم دوچرخه سواری ! مث همیشه هم مسواک میزنیم و دندونامون همه شون سالم میمونن !دی!

موقعی هم که میرم تو بازار با جوونا خوش و بش میکنم و لپاشونو میکشم و تجربیاتمو در اختیارشون میزارم ! بعد یکیشون میگه عمو دانشگاه قبول شدم برام تعریف کن اون زمونا که شما رفتین چطور بود؟ منم میگم هیییی یادش به خیر اون موقع ما که مث شما امکاناتمون اینطوری نبود که مث شما بدون کنکور حقوق یا پزشکی یا برق بخونیم (مثلاً کنکور دیگه نیست :) دوباره باز میگم هیییی یادش به خیر چقد مدنی خوندم ! چقد واحد پاس کردم چ چ چ !هیچی دیگه میگم درس هاتو خوب بخون چشاتم درویش کن! درضمن از این فیلما که دوستان گرامی من  میدیدن نگا نکن!


             


بعد میگه چرا ؟ میزنم پس کله اش میگم آقااا آقااا چون قدیمیه !!!تو الان بچه قرن 15 هجری شمسی جدیداشو ببین 😀

+ هیچی دیگه یه روز مث پدرخوانده در حالی که با نوه ام  بازی میکنم مث هادی نوروزی مرحوم به رحمت خداوند منان میرم 😇😇 و بعد میرم تو پست 20 وبلاگ قبلی 😊

روزی جوانی به کوچه یی رسید و پیرمردی هم در ابتدای کوچه نشسته بود

 پیر به جوان گفت نرو کوچه بن بست است ولی جوان به حرف هایش اعتنایی 

 نکرد و رفت وقتی برگشت اونیز پیر شده بود و در همان جا نشست...!

منبع : هم وبلاگی ام الهه 

۴ نظر ۰۹ مهر ۹۴ ، ۱۸:۱۳
god father

           

                 


من هر صبح که بیدار میشم تا سه چهار دور آهنگ سیروان خسروی رو گوش ندم از توی تخت و پتو بیرون بیا نیستم! همون که میگه یه صبحِ دیــــــــگه یه صدایی توی گوشم میــــــــگه ثانیه های تو داره میره امروز رو زندگی کن فردا دیره...! نم نم بارون...! 

بعد زود تر از همه پا میشم کتریو وَر میدارم و یه آبجوش میزارم رو اجاق بعد میرم اتاق بغلی میگم امیر امیرر امیرررر پاشو تنبل زود! بعد پتو رو میندازم رو داوود بعد هم میرم طبقه بالا میگم میلاد میلادد میـــــــلاددد! خخخخ بعد اینطوری میگه اومدم 😪...! بعد میگه احمد چای آماده اس؟!!!😏 شما اگه این تنبل ها پیشتون باشه چیکار میکنید؟ ( آینده سازان مملکت :) ! بعد هم یه روغنی میزنم به کفش هام و لباس هامو آماده میکنم و چای رو که رو درست کردم میارم میخوریم و مسواک و بعد کارت تغذیه رو میزارم تو جیبم و رهسپار میشم به سمت اتوبوس...!

این دوستانی که من صب با کتک بیدارشون میکنم اصن شب زنده دارانی ان که بیا و ببین! شب میگم بخوابید یا ایهاالناس پدرخونده باید صب با کتک بیدارتون کنه هااا !اما کو گوش استماع !

البته بگم بند و بساط شب همش با این جماعت تنبلِ که شب حسابی زرنگ میشن ! یه همدانی پیشمه که همه غذایی بلده 😂 چون پدرش اندر کبابیه! چند شب پیش برامون استانبولی پلو درست کرد 😋

همه ی استادان عزیز کتاب معرفی کردن ! منم با کتاب راحت ترم ولی حجمشون یه نمه زیاده ! یعنی چند نمه :) چند تایی مونده باید بخرم...!

دیروز رفتم شلوار و پیراهن خریدم 93000 هزار !

+ اما یه بحث حقوقی !!! من حقوق خانواده خوندم فعلاً برا همین اینو مطرح میکنم ! اگه یه دختر خانومی که میخواد ازدواج کنه اِزن پدر باید حتماً باشه! اما اگه پدر مهربان از اون غیرتیای متعصب باشه و همه خواستگار های معدود و کم یاب و نایاب و نادر  رو رد و مفقود الاثر کنه چی؟ هیچی اونوقت میمونید تو خونه با هم خندوانه میبینید و تا دکتری باید واحد پاس کنید :) 

شوخی ولی اگه سن به 25 برسه اون فرد میتونه با اجازه دادگاه و بررسی همه جانبه دادگاه مثِ کار پول و سر و وضع و در مورد اون خواستگار بخت برگشته شوهر کنید بدون اذن پدر! ایشالا همه جوونا سر و سامان بگیرند به حول قوه الهی!اینم دعای پدرخوانده مهربان! حالا دیونه نشید پاشید برید دادگاه ! در ضمن قدر پدر و مادر رو بدونید و مواظب خودتون باشید!

+ یه تُرک عزیز هم پیشمه که لهجه اونم باحاله! هی با ق و گ درگیره! یعنی ق و گ رو نمیدونم چیکار میکنه خلاصه :) 

اون گُرُم تی هم که گفتم تو عنوان به لری و کردی یعنی سر و صدا راه انداختن !

۶ نظر ۰۷ مهر ۹۴ ، ۰۰:۲۵
god father

خُب اوّل بگم هنوز از ورق و پاستور بدم میاد! یه چیز دیگه ام اضافه شده بهش!آدمایی که یه ریز با گوشی حرف میزنن! بی فرهنگیه والا نه یه بار نه دو بار...! باور کردنی نیست اصن ! یکی هفت ساعت حرف میزنه یکی از صب تا شب!!!  بگیرید کفه تونو بزارید والاااا...!

الان در حالی که لم زدم به تخت و پنجره رو باز گزاشتم و هوا عالیه و ستاره ها قشنگ ان دارم این پستو میزارم! هیچی دیگه اوّلین سوتی دانشجویی رو دادم رفت :) کلاس ها طولانی بودن و منم گرسنه! آقا همینطور که روده بزرگ و کوچک با هم کلنجار میرفتن سرمو انداختم پایین و با یه کارت تغذیه و یه قاشق همون که گفتم فقط با اون غذا میخورم رهسپار شدم به سوی سلف! همونطور که سرم پایین بود و تو فکر بودم رسیدم دم در و سرو انداختم بالا...! رفته بودم تو سلف آبجیـــــــا 😂 و یه سلف پر از آبجیـــــــی منو نگا میکردن! منم مبهوت و متحیر اینطوری 😨 ! به بهترین شکل از اونجا خارج شدم ! خخخخ عیب نداره...! هنوز روده ها تو کشمکش بودن که سلف داداشا رو پیدا کردم :) و از هم سواشون کردم :)

خُب دیگه دومین سوتی رو هم دادم رفت :) وسط کلاس مدنی که اخلاقیات استاد بسیار با من متفاوته یه اتفاقی افتاد ! اون قاشق که گفتم باهاش میلومبونم  از جیب شلوارم افتاد 😇 رو زمین و صداش قشنگ کلاسو گرفت !

یکی نیست بگه آقااا آقااا آخه قاشق رو کجا گزاشتی ؟ تو جیب ! 

خُب من قاشقای پلاستیکی ها رو دوست ندارم برا همین اونو میبرم با خودم ولی دفعه دیگه میزارم تو کیف! 

خُب سوتی دیگه بسه :) دیگه با هم کلاسی های حقوق دان آشنا شدم ! سه تاشون شمالی ان...! وااااای لهجه مازرونــــــــــی :) خیلی قشنگه 😊 یکیشون یعنی آخر پاستوریزه بودنه! یکیشون تند تند مازرونی حرف میزنه و لهجه اش هوار میکنه! و کلاً صمیمی شدیم با همه !

چرا همه منو میشناسن نمیدونم ! چه تو خوابگاه چه تو دانشگاه ! یه دایره در نظر بگیرید و منو بزارید مرکزش!هر کاری هست یه جاش به من ختم میشه ! داشتم میگفتم یکی اومده میگه چ چ چ چقد من تو رو یه جایی دیدم !!! بعد بیست دقیقه فک کردن میگه آها شبیه شاهرخ خانی همون که فیلم هندی بازی میکنه ! دوباره میگه چ چ چ خیلی شبیه شی !

یه لُر عزیز اومده میگه : وِِِِ مَ تِنَ یه جای دیمه ! یعنی واااای من تو رو یه جایی دیدم ! بعد رفته تو فکر میگه خدا کی بود شبیهت !؟ بعد میگه نه لبخندات خیلی بیشتر شبیه اش بود! یکی نیست بگه آقااا آقااا :)

به خدا همین الان که دارم مینویسم و همه خواب ان و لامپا خاموشه یه تازه وارد اومده تو اتاق یواش میگه : خوبی!منم یواش میگم خوبم !میگم کوکی ؟حالت خوبه عایا ؟میگه آره میگم پس چته بگو سکته کردم ! میگه اتاق بغلی معرفی ات کرده اومدم ببینمت سلام علیک کنم ؟؟؟؟ منم لپشو کشیدم میگم خوشبختم ! برو بخواب :)

کجا بودم اصن؟

آها با جیغ مواجه شدم ! چند تا جیغ یهویی و البته انفجاری ! آبجی های عزیز آخه جیغ وسط حیاط!؟ وسط راه تو اتوبوس!؟ چند بار دیگه این کارو بکنید چند نفر که زهر ترک میشن هیچ تُرشی رو زدید نود ساله :) و کاراتون کانَ لَم یکُن میشه !

داشتم میگفتم که شکی توش نیست من مرتب ترین فرد خوابگاهم  یعنی باید استفاده کنن والاااا کمد مرتب ،لباس مرتب ،همه چی آرومِِِِ من چقد خوش بختم :) 

امروز چند تا کتاب که استادا معرفی کردن خریدم 31000 تومن و یکیشون که مقدمه اس مال استاد کاتوزیانِ و مدنی یک و کتابچه قانون ! 

همونطور که گفتم زبان انگلیسی رو دارم میخونم ! من تو هفته سه روز اوّل بیشتر کلاس ندارم!  البته فشرده اس و برا همین این سه روز کم میام نت! 

+ اینقد الان انرژی دارم هر کاری میکنم این پست  رو دوس ندارم تموم کنم! 

+ دارم سیاوش گوش میدم! حوصله نداشتم بزارم!  فردا صب زود باید برم خرید! 

+ امکان داره فردا به این پست اضافه کنم! شب خوش :)

+++ غلط های املایی این پست گرفته شد و تصمیم گرفتم ادامه اش ندم! 

۴ نظر ۰۵ مهر ۹۴ ، ۲۳:۳۲
god father

                       


اپیزود یک: دیواری که هیچی روش نباشه دیوار نیست! واسه همین رفتم چند تا پوستر چاپ کردم زدم رو دیوار! پوستر چسبوندن یه حس خوبی داره در حد بنز! یه چندتایی مونده باید چاپشون کنم! خُب پدرخونده های بزرگ اون بالا وایسادن مث شیر و بقیه هم در زیر قرار دارن اما هیچی از ارزش های چگوارا و سوریان کم نمیشه😊...

از نوشتن با خودکار رو دیوار هم بدم میاد ! از نا مرتب بودن هم همینطور !

اپیزود دو : حق خندیدن، تیکه زدن، شوخی کردن دارید! دارم انگلیسی رو از صفر یاد میگیرم! یاد که نه کلمه میخونم Click 

هیچی بلد نیستم! هر چند هیچ میلی به زبان اَجنَبیا و فرنگیا ندارم و هر چند اصن به دردم نمیخوره! انگلیسی نه برا آزمون قضاوت میاد نه برا وکالت نه برا سردفتری! هیچی!فقط اگه آق کریم یاری کنه برا ارشد 15 سوال ازش میاد که امسال رتبه یک حقوق خصوصی 15 درصد زده بود 😶 فک کنم ...! ولی باید با ملّت پیش رفت همه یاد میگیرن منم یاد میگیرم!باید ایجاد علاقه کرد!

اپیزود سه : بعد از حادثه 2 مهر و افتادن از تخت اومدم تختو که محافظش سمت دیوار بود چرخوندم و حسابی دردسر داشت! کلی دست و پام زخمی شد! بعد هم یه جارو برقی خوب زدم و یه چای خوردم و رو تختم هستم الان!  

داشتم میگفتم تو وسط یه خواب بودم که یهو یه صدایی اومدو یه دردی تو سرم بود!!! خودم بودم از تخت افتاده بودم 😇  از یک متر حدوداً سی چهل سانتی!بعد چشام هم تو خواب بود همون جور که افتاده بودم زیر چشی دوستمو نگا میکردم ببینم فهمیده یا نه :) تو خواب بود :) بعد دوباره رفتم بالا که در اتاقو زدن گفتن بیا دیجیتال براتون آوردیم و فعلاً خوابگاه خالیه کنترل پیش شما! ما هم خندوانه دیدیم! مهران غفوریان بود:) الان دیگه سنگ پای امیر مهدی ژوله رو لازم دارم :) بعد از دوستم پرسیدم فهمیدی از تخت افتادم یا نه ؟ بعد از کلی خنده گف : آره یه صدای شنیدم اما تو خواب حال نداشتم ببینم چی شده 😏

هم اتاقیای محترم دیگه از پرده دراومدن ! دو تا برقی یه اقتصاد ! یکیشون اومد یکیشونم فردا پس فردا میاد !

اپیزود چهار : امروز رفتم سر خیابون 1000 تومن سبزی گرفتم و برای اولین بار تو عمرم شروع کردم به پاک کردن سبزی! عجب کار سختیه هااا...! ولی عاشق خوردن سبزی ام 😘


                                  


میگن بیا پاستور بازی کن! میگم بلد نیستم والاااا! اصن از پاستور متنفرم...

+ میگن بیا کلش بازی کن ! میگم اصن بازی نکردم !قیافشون اینطوری میشه 😦

  خب بازی نکردم مگه زوره ! اصن از کارایی که همه میکنن یا چیزی که خیلی عمومی میشه من ناخودآگاه اجتناب میکنم ! مث بازی کلش یا اهنگ های مرتضی پاشایی...

این برقیه 92 درصد زبان زده! به درد میخوره والا! اون همدانیه هم آشپزیش 

  فوله :) !  خُب منم رییس بازی بلدم :) دی! 

۷ نظر ۰۴ مهر ۹۴ ، ۰۰:۲۲
god father

امروز یک مهر تولد مامان عزیزمه! کسی که هیچکس نمیتونه جاشو بگیره! کسی که پدرخونده خاکشه! نمیشه واسه مادر جمله نوشت! اندر جمله نمیگنجه! فقط میتونم بگم دوست دارم هوارتا و دستت رو میبوسم و اینکه واسه همه زحماتت ممنونم و اینکه خیلی اذیتت کردمو حرص و جوش خوردی واسه من و منو در عنفوان کودکی همون موقعی که جونی نداشتم و اَکور پَکوری بودم بزرگ کردی و الان میگم پدرخونده ام و اینا...! ایشالا همیشه برامون برقرار باشیو سبز!خیلی باحاله مهر ماه با تولد مامان شروع بشه...! راسی تولد بابام یک شهریوره!

یاد اون روزی به خیر که دستمو گرفتی و بردیم جشن اوّل دبستان! یا چند وقت پیش که رفتیم بازار خرید کردیم برا دانشگاه! چه زود میره این ایام شباب جوانی...! یه روز دستمو میگیری میندازی دست یکی دیگه خودم میدونم! هیییییییی!

اینا رو دارم گوش میدم  Click   click 

                           

                             

                            

                            


+ همین الان از تخت بالا افتادم پایین! تو خواب هاااا

۷ نظر ۰۱ مهر ۹۴ ، ۱۱:۱۶
god father