خاطره ها

خاطره ها

این جانب پدرخونده بزرگ (پسر علم حقوق) به هر شخصی که بصورت محسوس و نامحسوس وبلاگمو میخونه صد آفرین و خوش آمد میگم!!

آخرین نظرات

49 - دوش سوی مسجد میرفت پدرخونده ی ما!

يكشنبه, ۱۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۸:۳۶ ب.ظ

آقا اومدم شام یه چیزی بخورم که حسن گف آقا بیا بریم مسجد! ما نیز قبول کردیم و راهی شدیم ! نماز خوندیم (ریا:) و اومدیم بیرون که دم در یه پیر مرد 77 ساله که یه گوچنگ (عصا) دستش بود سر صحبت رو باز کرد!

آقا اصن یه اعجوبه ای بود! اوّل گف come with me to my home من اینطوری شدم 😨 بعد حسابی فک زد تو این پیری! والا از این انرژی که داشت آدم حیرت زده میشد! 

صحبت هایی که با هم کردیم...!

اوّل اون که به خاطر احترام بش میگم بابابزرگه شروع کرد : من خیلی شما رو دوست دارم چون میدونم تو این شهر غریبید و خودم هم چهل سال غریب بودم تو کویت! 

من: کویت؟ چرا چیکار میکردید کویت؟  

بابابزرگه: اوّل با یه منبت کار لبنانی کار کردم و بعد رفتم تو کار فروش بلیط هواپیما! کارت قدیمی شو هم نشونم داد وقتی که اونجا کار میکرده بوده!حسابی محاسنش سفید شده بود! بعد گف انگلیسی و عربیم هم خوبه اما عربی ام بهتره! بعد گف فقط درس بخونید و حواستون همیشه به درس باشه و به اینا که میگن درس چیه و به هیچ جا نمیرسید گوش ندید! 

من: بهترین نصیحتی که باید به ما بکنی رو بگواحیاناً؟

بابابزرگه : عزیزم جوانی میره منو نگاه کن که من پیر شدم و قدر زمان رو بدون که با یه چشم به هم زدن عمر عزیز میره! با دوست ناباب هم نگرد و حواست باشه! البته اگه کسی رو دوست داشتی عیب نداره و جوانی و خلاصه بگزریم😋...!البته کلی دعا کرد و بعد منم که نمیتونستم لپاشو بکشم بوسیدمش و یه سلفی گرفتیم و خداحافظی کردیم 😊 ! میگم چقد خوبه وقتی آدم پیره اینطوری پر انرژی باشه و با جوونای نسل بعد از انقلاب حال کنه :) حتماً پست 46 منو خونده !دی!

+ عسل (این یه رمزِ بین منو استاد مقدمه علم حقوق) 

یه دوست دارم استاد امروز ازش پرسید کجایی سریع گفت : 

 اهل کاشانم، تکه نانی دارم، خرده هوشی،سر سوزن ذوقی :) خُب کاشونی هم بود 😉

++ خبر رسید دندون شیره بالایی داداشم افتاده !😄

+++ داشتن غیبت منو میکردن که اتفاقی همه حرفا رو با گوش خودم شنیدم اونا هم نفهمیدن که من شنیدم ! منم به رو خودم نیاوردم و بخشیدم! در کل من میبخشم اما فراموش نمیکنم! شاید امشب یه ذره یه چیزایی رو غیر مستقیم بگم که حداقل اگه چیزی هست به خودم بگید! 
۹۴/۰۷/۱۲
god father

نظرات  (۵)

اومدم
نبودی
:/
پاسخ:
درگیر این کتاب های قطور و پر محتوای حقوق بودم!
یکی از کتابا اصن نمیدونم چی می:)
 سلام!
بعععععله!خدابه خیر کرد!
مرسی 
پیش به سوی درخشیدن برفراز قله ی کنکور95

------------------------
منم چندوقت پیش که رفته بودم مسجدمحله ی مادربزرگمینا
چندتا مادربزرگ منو گرفتن به حرف و غیبت 
نصیحت هم توکارشون نبود فقط فضولی می کردن
شجره نامه ی خانوادگیمونو براشون شرح دادم تا ولم کردن
------------------------
یه چیز جالب 
الان دیدم واسه پست 48نظر نذاشتم
واقعا چرا؟؟؟؟
من که این پست رو همون روز خونده بودم
چی ازم کم می شد یه نظرم بذارم
کلا بدم میاد ازخواننده های خاموش حتی اگه خودمم اینجوری باشم
پاسخ:
خدا رو شکر 😇

خوشبختانه من غیبت نبود فقط یه ریز داشت تجربه بهم انتقال میداد :)
منم که خیلی خوشم میاد از این افراد کهن سال و دنیا دیده حسابی گوش 
میکردم :)

عیب نداره بابا هر طور راحتی 😊
بازم اولشو نخوندم فقط وسط و آخرشو ک چیزی ام نفهمیدم ک نظر بدم !

+منم اصولا میفهمم ک داره پشت سرم حرف میزنه ولی نمیتونم پشت سرش حرف بزنم ! یادمم نمیدونم میره یا نه !
کلا در تلاش ِ بیخیالی ام !
پاسخ:
بازم ++ رو خوندی که :) 

تلاش مثمر ثمری هس! بیخال باش :)
وبلاگ نو ساخته را به فنا دادیم

از بلاگفا هم میرویم...
پاسخ:
کجا احیاناً؟ 
آهای پیرمرد
 آهای پیرمرد که میگذری از کوچه ما
کوله بارت به چند می فروشی؟
یک تار مو ازموهای سپیدت را میدهی به ما؟
آهای پیرمرد
 که میگذری از کوچه ما
کوله بارت را به گزاف میفروشی
به گزافی جوانی ما
آهای پیرمرد
درو کوله بارت مگر چیست؟
میدانی خریدارش کیست؟
آهای پیر مرد میفروشی یا میروی؟


حسین احمدیدوقزلو
پاسخ:
:) 😊

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">