خاطره ها

خاطره ها

این جانب پدرخونده بزرگ (پسر علم حقوق) به هر شخصی که بصورت محسوس و نامحسوس وبلاگمو میخونه صد آفرین و خوش آمد میگم!!

آخرین نظرات

چند وقتیه که شبا فقط میتونم پست بزارم و بنویسم یه کم شلوغ پلوغم!

پنجشنبه همون روزی که رفتیم چُغا با حسن رفتم نجاری دو تا طبقه بگیرم واسه کمدم! آقای نجار یه چی گف که من نفهمیدم!؟ دوباره نجاره میگه این اصفهونی(حسن)  فهمید من چی میگم تو که خودت از مایی نمیدونی چی میگم؟  من: آخه خیلی غلیظ حرف میزنید :) اصن فارسی حرف بزنیم بهتره :)

خلاصه طبقه ها رو درست کرد و اومدم پول بدم که کارت خوان نداشت منم که کار داشتم فرز رفتم به سوی بانک سپه که پول بگیرم!

یه بار رمز زدم که گف اشتباهه! دوباره زدم گف اشتباهه! اصن حواسم نبود که برای سومین بار کارتو قورت میده ومفقود الاثرش میکنه! هی بین 6953 یا 6959 یا 5963 گیر کرده بودم که برای سومین بار هم اشتباه در اومد و کارتو قورت داد و تا ته لوزالمعده اش رفت...

منم دوان دوان در حالی که حسن تو نجاری منتظر من بود رسیدم دم نجاری و گفتم که کارتمو بلعید :(  الان میرم از خوابگاه پول میارم! 

همین طور که داشتم به سوی خوابگاه میرفتم نجار عزیز فریاد زد وَر کُ لا مِرِی؟(کجا میری) بیا ببر هر وقت راهت افتاد بیار! خلاصه اون تموم شد و کارامو کردم! 

شب تو خوابگاه...! 

من: میثم عابر بانک کارتمو قورت داد! میثم: شناسنامه تو ببر بانک بت میده! من: آخه به اسم داداشمه!!!  قیافه میثم 😨 عمراً بت بده برو باباتو بیار! 

من : امیر عابر بانک کارتمو قورت داد ! امیر: چه خوب حالا چقدی روش بود؟؟؟ :) من: 1400 بگو ببینم کارت به اسم داداشمه میده بهم؟ امیر: 😜 عمراً بدن! من : بدو برو غذاتو بپز :)

حالا اینا خوبن ! یکی بود میگفت اصل مدارک موجود رو ببر کارتو بسوزون و بعد زنگ بزن بابات اینا یه جدیدشو بگیرن برات پست کنن !!!

خلاصه ملت گفتن نمیده و باید بابات باشه و داداشت و شناسنامه باید ببری وووو...! منم تصمیم گرفتم که با روی خوش خنده برم بانک بگم آقا موضوع این بوده و دانشجو ام و غریبم و پدرخونده ام و الان پول لازمم و کارتمو لطف کنید بدید! 

صب که تو دانشگاه بودم استاد اندیشه بازم نیومده بود! رفته مکه هااا...! شاید جزو اون حادثه باشه ولی معلوم نیست! 2 واحد ما هم معلوم نیست! این حادثه به ما هم سرایت کرد! بعد با اتوبوس دانشگاه برگشتم خوابگاه و مدارک و شناسنامه رو برداشتم که با اون چهره خوش برم بانک! 

من تو بانک : آقا ببخشید من پنجشنبه رمز کارتمو اشتباه زدم...! اصن نزاشت حرف بزنم گف کارتت چیه؟ گفتم قوامین! گف بیا اینم کارتت! منم برداشتم رفتم :))

یعنی چی آخه؟ مگه مملکت قانون نداره؟ حداقل اسممو بپرس! حداقل شناسنامه رو ببین! اصن یه گیری بده! یکی نیست بگه آقااا آقااا...! وایسا برسم به قانون گزاری باید یه ماده ای تبصره ای واسه این درست کنم! 😯

البته بیشتر نگرانی و دغدغه ام برا کارت به خاطر این بود که حوصله نداشتم برا بابایی کار و دردسر درست کنم و کلاً از دردسر سازی برا هر کسی مصونم!

+ پول طبقه ها ۲۰۰۰ تومن بود :) که هنوز ندادم 

+ Wifi  دانشگاه رو وصل کردم! آخه نه تو رو خدا این سرعته اوّل ترمی! 

+ یه لُر عزیز که مغازه داره هم 1700 تومن پیشم داره! به خاطر نوشابه و کنسرو بادمجون :)

+ امروز استاد ادبیات در مورد ویرایش و غلط نوشتن و اینا گف! منم حساس شدم.  هر وقت چیزی غلط نوشتم بگید احیاناً! 

۹۴/۰۷/۱۹
god father

نظرات  (۲)

اینروزا مردم  اصن اعصاب ندارنا
اقای حقوقدان باید دست بکار شه
:)
کم پیدایی؟!
پاسخ:
:))

والا هستیم! یکم این کتابای قطورُ مطور اذیت میکنن 😂
واقعا مگه مملکت قانون نداره؟؟؟
همینجوری کارتتو پس دادن؟؟؟؟؟
مگه میشه؟مگه داریم؟
پاسخ:
والا منم باورم نمیشد! واقعاً قانون نداره؟  :)
دیگه داریم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">